عاشقانه57

 

بی کلام اینجا باش

بودنت با دل من، بی صدا هم زیباست!

 

چه درونم تنهاست و در این تنهایی

شاخه ی خشک نگاهم گل چشمانت را می جوید

 

تنهایی همین است

تکرار نامنظم من بی تو

بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم

 

تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار:

زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی

 

داستانک. کله پوک

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یک روز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان

خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند

و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى.

زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر،

قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى

و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى

بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند و حوله حمامش

دار زده است و متاسفانه وقتى که ما باخبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من آویزونش کردم تا خشک بشه...

حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون؟