پاییز

شاید پاییز

حکایت عشق زنجیروار برگ هاست.

هرکدام به خاطر دیگری

خودشان را به زمین می اندازند.

و صدای خش‌خش خرد شدنشان در زیر پای ما

آخرین پچ‌ پچ های دوستت دارم است.

عاشقانه60

 

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود

عشق تو در قلبم ماندنی نبود

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود

 

 

عاشقانه59

 

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد

دست هایی بود که دست های سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد

چشم هایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد

احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و ماندم یک دنیای پوچ

نه صدایی که مرا آرام کند و نه طبیبی که مرا درمان کند

 

عاشقانه58

 

 

همه جا هستی

در نوشته هایم

در خیالم

در دنیایم

تنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است

 

 

عاشقانه57

 

بی کلام اینجا باش

بودنت با دل من، بی صدا هم زیباست!

 

چه درونم تنهاست و در این تنهایی

شاخه ی خشک نگاهم گل چشمانت را می جوید

 

تنهایی همین است

تکرار نامنظم من بی تو

بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم

 

تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار:

زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی

 

عاشقانه56

 

دلگیرم

از کسی که مرا غرق خودش کرد!

اما نجاتم نداد …

 

دو کلام حرف حساب باهات دارم:

دوستت دارم

 

بی کلام اینجا باش

بودنت با دل من، بی صدا هم زیباست!

 

اعتیاد هم دلیل زیبایی است برای مردن

وقتی که تزریق هوای تو باشد …

 

چه درونم تنهاست و در این تنهایی

شاخه ی خشک نگاهم گل چشمانت را می جوید

 

تنهایی همین است

تکرار نامنظم من بی تو

بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم

 

عاشقانه55

 

چه زیباست:

قدم زدن زیر نم نم باران.

نوازش نسیم سرد پاییز و رقص شاخ و برگ درختان.

غروب غم انگیز خورشید در پشت کوه ها.

گریه های دلتنگی در حال و هوای کوچه های سرد و برگ ریزان.

و در آخر

جشن من و ستارگان

لذت تماشای هلال ماه در سیاهی آسمان.

 

عاشقانه54

 

اگر بارید باران، ب روی برگ برگ خاطراتت

خاطراتی تلخ و خاموش از وفا

فنا کردیم عشقی را ب پای مردمانی که

نداشتند، درکی از شوق نگاه ما

اگر بارید باران

ب یاد اشک های همچو یاقوتت

ب یاد عشق پاکت

ب یاد مهربانی هایت

فراموشش کن و بگذار، تمام نم نم باران 

بشوید خاطرات تلخمان را

ب آینده نگاهی کن، تو تنها نیستی هرگز

تو داری در دل خدایی را

که می خندد ب رویت هر صبحدم

چرا غصه؟ چرا اشک؟

تمام غصه هایت را ب من بسپار چون این بار

نمی خواهم که بگذارم بریزد قطره ی اشکت

بمان تنها نرو بگذار، من هم با تو می آیم

برای ثبت روزهای خوش، ب لبخندت نیاز دارم

سفر آغاز خواهیم کرد

در این راهی که طولانی است

دلم قرص است که این راهی که می آییم

چ آسان بگذرد یا سخت برایمان چ رویایی است.

 

عاشقانه53

 

گاهی اوقات از ی نفر دلخوری.

دوست داری بگی بمون ولی نمیتونی.

نگرانی که نکنه پیشش نمونی.

همیشه شبا توی آسمون دنبال ی نشونی از اونی.

شبای مهتابی رو دوست داری چون ...

میدونی که اون ماهه و تو همیشه آسمونی.

 

عاشقانه52

 

 

عشق یعنی

دستانم را بگیری...



نگاهم کنی و بگویی

من به بودنت قانعم...



حتی اگر سهم من

از تو فقط...



لمس چند لحظه

دستانت باشد

 

 

عاشقانه51

 

امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم

 و فردا بیشتر از امروز.

و این، ضعف من نیست

قدرت توست...

 

 

می نویـــسم

برای " تـــــو " که بخــوانی

که بـدانی

دوست داشتنت برای من بی انتهاست

 

عاشقانه50

 

دوست داشتن یا عشق

 

دوست دارمت با عشق

عاشقانه49

 

 

با اينكه تازه ديدمت انگار يه عمر با مني

انگار داري با اون نگات اسممو فرياد ميزني

چشمات باهام غريبه نيست يه تيكه از خود منه

دلم داره با نفسام براي تو پر ميزنه

تويي كه با اومدنت دلم پر از جوونه شد

خونه ويرونه من بازم دوباره خونه شد

تويي كه بودنت برام دليل زنده بودنه

تموم آرزوم فقط بدون تو نبودنه

دارم ميرم ولي دلم ميخواد باشم كنار تو

ميترسم از اينكه يه عمر باشم در انتظار تو

بدون تو نميتونم يه لحظه آروم بگيرم

اشكام سرازير ميشه و از غم و غصه ميميرم

آخه مگه بجز تو كي مونده تو اين دنيا برام

ديگه كسي رو ندارم من موندم و خاطره هام

اما ميدونم كه بايد دوري تو به جون بخرم

تقديم به عشق هميشگيم

 

عاشقانه48

 

تا كجاي قصه بايد زدلتنگي نوشت

تا به كي بازيچه بودن توي دست سرنوشت

تا به كي با ضربه هاي درد بايد رام شد

يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد

بهر ديدار محبت تا به كي در انتظار

خسته از اين زندگي با غصه هاي بي شمار

 

مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم 

چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه ازهم گریختیم 

غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند 

هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم 

هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم

 

 باید بازیگر شوم

آرامش را بازی کنم …

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

باز همان تظاهر همیشگی:  خوبم …

 

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم ...

ببین خوابم نمی آید، بیدارم ...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

 

گاهی سخت می شود …

دوستش داری و نمی داند

 

دوستش داری و نمی خواهد

 

دوستش داری و نمی آید

 

دوستش داری و سهم تو از بودنش

 

فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت

 

دوستش داری و سهم تو

 

از این همه، تنهایی است ....

 

عاشقانه47

 

به کودکی گفتند: عشق چیست؟ 

گفت: بازی 

به نوجوانی گفتند: عشق چیست؟

گفت: رفیق بازی

به جوانی گفتند: عشق چیست؟

گفت: پول وثروت

به پیرمردی گفتند: عشق چیست؟

گفت: عمر

به عاشقی گفتند: عشق چیست؟

چیزی نگفت: آهی کشید

 

 

عاشقانه46

 

الهي توفيقم ده كه

بيش از طلب همدردي، همدردي كنم

بيش از آن كه مرا بفهمند، ديگران را درك كنم

بيش از آن كه دوستم بدارند، دوست بدارم

زيرا در عطا كردن است كه مي ستانيم  و در بخشيدن است كه بخشيده مي شويم 

و در مردن است كه حيات ابدي مي يابيم.

 

عاشقانه45

 

امشب ای عاشق ترین فرهاد مشرق زمین
عشق بی آلایشم را در نگاهم ببین

تا بگیرم ساغری دیگر زچشمان تو
خاطرات تلخ و شیرینم کنارم بشین

ای که مجنونی و دنیای منی
همدم امروز و فردای منی

من شریک دشت غمهای توام
من عروس عشق و لیلای تو ام

بار دیگر آتشم زد برق چشمان تو
ای که دنیای منی دستم به دامان تو

این شب زیبنده را با تو به سر میکنم
بار دیگر باتو در رویا سفر میکنم

ای که مجنونی و دنیای منی
همدم امروز و فردای منی

من شریک دشت غمهای توام
من عروس عشق و لیلای توام

 

عاشقانه44

 

بذار اسمم روي اسمت بمونه

نذار اين جدايي دستمو بخونه

نذار اين روزاي خوبمون تموم شه

نميخوام كه زندگيم بي تو حروم شه

 

عاشقانه43

 

کاش میشد نروی تا تک و تنها نشوم

بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم

کاش میشد نروی، یا که مرا هم ببری

تا که با چشم ترم، این همه رسوا نشوم

سفرت زخم غریبی به دل من زده است

تا نیایی زسفر، من که مداوا نشوم

التماس همه دنیا بکنم برگردی

کاش می شد نروی، غرق تمنا نشوم

دل من چشم به راه و نگران می پرسد:

چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟

بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم ...

 

عاشقانه42

 

جنس من از آهن و از سنگ نیست

من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست

حال دل، از من نمیپرسی چرا ؟

حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست . . .

 

عاشقانه41

 

 اگر دیدی نگاهی خسته دارم و حس کردی که خیلی بی قرارم


بدان تو با عبور از خانه دل در آوردی دمار از روزگارم

 

 

 

نخواهم گل، که گل بی اعتباراست

تمام عمر گل فصل بهاراست


تو را میخواهم از گلهای عالم

که بوی تو همیشه ماندگار است

 

 

گرچه از فاصله ی ماه زمن دورتری

ولی انگار همین جا وهمین دور و بری

ماه می تابد وانگار تویی می خندی

باد می آید و انگار تویی می گذری

 

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس

تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی

جا کرده محبت تو چندان که مپرس

 

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود

 جوینده ی عشق بی عدد خواهد بود

 فردا که قیامت آشکارا گردد

 هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

 

ناز آن چشمی که سویش مال ماست

ناز آن زلفی که تارش مال ماست

ناز آن چوپان که سازش مال ماست

ناز آن یاری که قلبش یاد ماست

 

در خلوت من نگاه سبزت جاری ست

این قسمت بی تو بودنم اجباری ست

افسوس نمی شود کنارت باشم

بی تو هر ثانیه و لحظه من تکراریست

 

 

عاشقانه40

 

هرکس لیلی را دوست دارد

موظف است آنچه را که لیلی

دوست دارد، دوست بدارد.

دوست داشتن حکایت دل است

حال در خفا یا آشکارا ...

 


 

لیلای من دریای من، آسوده در روياي من

اين لحظه در هواي تو، گمشده در صداي تو

من عاشقم مجنون تو، گمگشته در بارون تو

مجنون ليلي بي خبر، دركوچه هايت دربه در

مست و پريشون و خراب، هر آرزو نقش برآب

شايد يه روزي عاقبت، آروم بگيرد در دلم

 

عاشقانه39

 

مثل باران های بی اجازه،

وقت و بی وقت ...

در هوایم پراکنده ای ...

و من بی هوا...

ناگهان خیسم از تو ...

 

عاشقانه38

 

تو مكن آزادم، گر رهايم سازي

بخدا خواهم مرد.

من به زنجير تو عادت كردم.

بارها در پي اين فكر كه در قلب تو ام با تو احساس سعادت كردم .

بخدا خوشبختم

تو محبت كن و بگذار كه تا عمري هست من بمانم

چو اسيري به حريم قفست....


مدتی میگذرد از تو ندارم خبری

بخدا دوری تو کرده به قلبم اثری

گرچه از دوری این فاصله ها مایوسم

ولی از فاصله دور تو را می بوسم.

 

عاشقانه37

 

جنون

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
یا نيازی که رنگ می گيرد
در تن شاخه های خشک و سياه

دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسيمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می سوزد
سينه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هيجان
پيکرم از جوانه می سوزد

هر زمان موج می زنم در خويش
می روم، می روم به جائی دور
بوتهء گر گرفتهء خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبريزم
يار من کيست، ای بهار سپيد؟
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست، ای بهار سپيد

دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخويش می خواند؟
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه يار منست می داند!

آسمان می دود ز خويش برون
ديگر او در جهان نمی گنجد
آه، گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد

در بهار او ز ياد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گيسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خيس تازهء سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

 

عاشقانه36

 

خواهر کوچکم از من پرسید: پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به او خندیدم
گفت: روی دیوار و درختان دیدم
بازهم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...؟

سهراب سپهری

 

عاشقانه35

 

نه کسی منتظر است

نه کسی چشم به راه

نه خیال گذر از کوچهء ما دارد ماه

بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست

وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه

 

عاشقانه34

 
آيينه پرسيد كه چرا دير كرده است؟؟
نكند دل ديگري او را اسير كرده است.....
خنديدمو گفتم او فقط اسير من است......تنها دقايقي چند تاخير كرده است.....
گفتم امروز هوا سرد است شايد موعد قرار تغيير كرده است......
خنديد به سادگيم آيينه گفت: احساس پاك تو را زنجير كرده است
گفتم: از عشق من چنين سخن مگوي....
گفت: خوابي، سالهاست دير كرده است....
در آيينه به خود نگاه مي كنم، اه......
عشق تو عجيب مرا پير كرده است....
راست گفت آيينه كه منتظر نباش او براي هميشه دير كرده است.....
 
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود ...
 
 
 

عاشقانه33

 

گاه از این مردم بی درد بدم می آید

من ز افسون گل زرد بدم می آید

گفته بودی که تمام شب من گریه توست

من از این گریه شب گیر بدم می آید

هر چه عشق است لگد مال خزان باید کرد

که از این واژه نامرد بدم می آید

 

عاشقانه32

 

سخن از پیوند سستِ دو نام

 

و هم آغوشی در اوراقِ کهنه ی یک دفتر نیست

 

سخن از روز است و پنجره های باز

 

و هوای تازه

 

و تولد

 

و تکامل

 

و غرور

 

سخن از دستان عاشق ماست

 

که پُلی از پیغام عطر و نور و نسیم

 

بر فراز شب ها ساخته اند...

 

(فروغ فرخزاد)
 

عاشقانه31

 

یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو   

بذارم کنار عشق و دیوونگی رو

چشامو رو اونی که میخوام ببندم

یه مدت با هیچی با هیچکی نخندم

یه مدت میخوام لنگ چیزی نباشم

هراسون و دلتنگ چیزی نباشم

بترسن همه آدما از منی که

قراره یه مدت بشم یکی دیگه

یه کم فرصت و استراحت میخوام

یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال

یه مدت جدا شم از این حس و حال

تو میدونی احوال خوبی ندارم

غروبم، سکوتم، گمم، بی قرارم

واسه اینکه خورشید چشمام بتابه

یه مدت باید بی توقف ببارم

ببخشید که آروم نمیگیرم از عشق

گریزونم از خنده و سیرم از عشق

بهت قول میدم باز بشم مثل اول

بازم واسه تو با تو میمیرم از عشق

 

عاشقانه30

 

دردِ من نيست ، که اين درد پريشانی هاست

اين جنون لازمه ی کوچ بيابانی هاست

پشت من پهنه ی زخم است ، ولی شهر هنوز ...

اولين دغدغه اش پينه ی پيشانی هاست

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ...؟

به کجا می روم اين راه پشيمانی هاست ...

چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم

چشمهای تو ولی رمز غزل خوانی هاست

من به جز ( شعر ) به جز ( آه ) بساطم خالی است ...

تو به جز عشق ، دلت صحنه ويرانی هاست

من پريشان به پريشانی چشمان توام ...

چشمهای تو پريشان به پريشانی هاست

مي توان گفت نمک گير نگاهم شده ای ...

بي نمک نيست اگر سفره بي نانی هاست

من کمی بيشتر از عشق تو را می فهمم

عشق راه و روشِ بچه دبستانی هاست   ...

 

عاشقانه29

 

شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش میسوخت

تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

 

 

ادامه نوشته

عاشقانه4

 

در جهان هرگز مشو مدیون احساس کسی

تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی

صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی.

 

عاشقانه3

 

به گل گفتم، عشق چیست؟ گفت از من خوشبوتر

 

به پروانه گفتم، عشق چیست؟ گفت از من زیباتر

 

به شمع گفتم، عشق چیست؟ گفت از من سوزنده تر

 

به عشق گفتم، آخر تو چیستی؟ گفت نگاهی بیش نیستم

 

عاشقانه

 

آری آغاز دوست داشتن است

 

گرچه پایان راه ناپیداست

 

من به پایان دگر نیندیشم

 

که همین دوست داشتن زیباست.

 

(فروغ فرخزاد)

 

 

عاشقانه2

 

دیدمت وای چه دیداری وای

 

 

این چه دیدار دل آزاری بود

 

 

بی گمان برده ای ز یاد آن عهد

 

 

که مرا با تو سر و کاری بود.

 

 

(فروغ فرخزاد)

 

 

عاشقانه12

 

به خورشید گفتم گرمیش را به من بده تا به تو بدهم

گفت دستانش گرمای مرا دارند

به آسمان گفتم پاکی اش را به من بده تا به تو بدهم

گفت چشمانش پاکی مرا دارند

از دشت سبزی زندگی اش را خواستم

گفت زندگی ات سرسبزتر از اوست

از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم

گفت قلبت به اندازه اقیانوس است

از ماه تابندگی صورتش را خواستم

گفت وقتی نگاهش میکنم خجل میشوم

به فکر فرو رفتم. من در قبال دستان گرمت، چشمان

پاکت، سبزی زندگیت، بزرگی و آرامش

قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم که به تو تقدیم کنم جز

بگیرنترس میتپد اما برای تو من چیزی ندارم جز

قلبم

 

عاشقانه11

 

عشق بازى كارفرهاد است وبس

دل به شیرین داد و دیگر هیچكس

مهرامروزى فریبی بیش نیست

مانده ام حیران که اصل عشق چیست.

 

عاشقانه10

 

سرت رو بذار رو شونه هام، خوابت بگیره

بذار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره

حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره

 

عاشقانه9

 

میشه برای تو از هزار و یک شب قصه گفت

یا كه میشه هزار و یك قصه از تو شنفت

میشه با تو جوونه زد، حرفای عاشقونه زد

تیری كه می رفت به خطا، بالاخره نشونه زد

 

عاشقانه8

 

عشق یعنی خون دل یعنی جفا

عشق یعنی درد و دل یعنی صفا

عشق یعنی یک شهاب و یک سراب

عشق یعنی یک سلام و یک جواب 

عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 

 

عاشقانه7

 

شیشه ای می شکند. یک نفر می پرسد: چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید: شاید این رفع بلاست

یک نفر زمزمه کرد: باد سرد وحشی مثل یک

کودک شیطان آمد شیشه ی پنجره را زود شکست

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست،

عابری خنده کنان می آمد تکه ای از آن برمی داشت و

مرهمی بر دل تنگم می شد اما امشب دیدم هیچ کس هیچ نگفت. قصه ام را نشنید

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است

دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا

 

عاشقانه6

 

بعدها

مرگ من روزی فراخواهد رسید

دربهاری روشن از امواج نور

درزمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی ازفریاد و شور

مرگ من روزی فراخواهد رسید

روزی ازاین تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دیگر

سایه ای زامروزها، دیروزها

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد.

 

عاشقانه5

 

آه بگذار گم شوم در تو

کس نیابد دگر نشانه ی من

روح سوزان و آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه ی من

آه بگذار زین دریچه ی باز

خفته بر بال گرم رویاها

همره روزها سفر گیرم

بگریزم ز مرز دنیاها

 

عاشقانه14

 

ای وطن ای مادر تاریخ ساز

ای مرا بر خاک تو روی نیاز

ای کویر تو بهشت جان من

عشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه ام

نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن

دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش

پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب

تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف

سرفرازان سپاهت صف به صف

وطن یعنی چه آباد و چه ویران

وطن یعنی همین جا یعنی ایران

 

عاشقانه13

 

لحظه ی ديدار نزديك است

باز من ديوانه ام، مستم

باز می لرزد، دلم، دستم

باز گويی در جهان ديگری هستم

های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تيغ

های! نپريشی صفای زلفكم را، دست

و آبرويم را نريزی، دل

ای نخورده مست...

لحظه ی ديدار نزديك است.

 

عاشقانه19

 

ای ستاره ها كه بر فراز آسمان

با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد

ای ستاره ها كه از ورای ابرها

بر جهان نظاره گر نشسته ايد

آری اين منم كه در دل سكوت شب

نامه های عاشقانه پاره ميكنم

ای ستاره ها اگر به من مدد كنيد

دامن از غمش پر از ستاره ميكنم

با دلی كه بويی از وفا نبرده است

جور بيكرانه و بهانه خوشتر است

در كنار اين مصاحبان خودپسند

ناز و عشوه های زيركانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد كه در نگاه من

ديگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟

ای ستاره ها چه شد كه بر لبان او

آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟

جام باده سر نگون و بسترم تهی

سر نهاده ام به روی نامه های او

سر نهاده ام كه در ميان اين سطور

جستجو كنم نشانی از وفای او

 

 

عاشقانه18

 

زندگی پر از سئواله میدونم

رسیدن به توخیاله میدونم

تومیگی یه روزی مالِ من میشی

اما موندنت محاله میدونم

تومیگی شبا دعامون میکنی

چشمهء چشات زلاله میدونم

تویِ آسمونِ سرنوشتِ ما

ماهِ کاملَم هلاله میدونم

تومیگی پرنده شیم بریم هوا

غصهء ما دوتا باله میدونم

چشمِ من پُرازغمِ نبودنت

دلِ تو پُرازملاله میدونم

طاقتم دیگه داره تموم میشه

صبرتو رو به زواله میدونم

اون درخت سیبِ  آرزوهامون

پُرِ از میوه های کاله میدونم

آره میری ونمیپُرسی که این

دلِ عاشق درچه حاله میدونم

 

عاشقانه16

 

بی تو، مهتاب‌ شبی، باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من، همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی

از این عشق حذر كن

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن

آب، آیینه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا، كه دلت با دگران است

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم

باز گفتم كه  تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم

نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگرهم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم.

 

عاشقانه17

 

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهایت را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

عاشقانه15

 

دستانم در انتظار گویش گرمای وجودت

قلبم به تمنای حس حضورت

و چشمانم برای دیدار طلوعی از تو

به انتظار نشسته اند.

زمزمه هایم را به باد سپرده ام

امشب فانوس ماه را، من به امانت گرفته ام

تا جاده را برای آمدنت به ستاره بنشانم.

 

اللهم عجل ولیک الفرج

 

عاشقانه26

 

 

بازباران گــــونه ام را تازه کـــرد

 

اشک و خـون درسینه ام شیرازه کــــرد

 

دیده ام تر شد ، نگـــاهم سرد شد

 

عاطفه از دست هایم طرد شد

 

غم به اعماقِ وجودم راه یافت

 

بر وجودم تار و پود آه یافت

 

ای نگاهت گرم چون آوای رود

 

چشم هایت نغمهء نغزِ سرود

 

آنچنان یادت درونم موج زد

 

کز دلم اندوه سر تا اوج زد

 

آه ای خورشید رنگین غروب

 

ازنگاهم روحِ باران را بروب

 

کاش خـورشیدی بجـوشد درنفَس

 

تا نبینم اشک وآه هیچـکس

 

 

 

عاشقانه25

 

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم

خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمیرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

وبرف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟

چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که میمانم

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که میمانی

 

 

عاشقانه23

 

نیست بجز عشق دراین پرده، هیچکس

 

اول و آخر، همه عشق است وبس

 

عاشقانه24

 

به شانه های سست باد منم که تکیه داده ام 

به این دو چشم بیگناه، عذاب گریه داده ام

منم که از کوه خودم همیشه کاه ساختم

برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم

من از تمام آسمان به یک ستاره دلخوشم

تویی که طول میکشی منم که وقت میکشم

نگاه کن صداقتم اسیر صد فریب شد

دل من از هر چه که بود همیشه بی نصیب شد

صبح ندیده عمرمان زود غروب میشود

تو خوب زندگی کن و ببین چه خوب میشود

کسی برای عاشقی حکم قفس نمیدهد

گنه نکرده آدمی تغاص پس نمیدهد

 

 

عاشقانه22

 

بسی گفتند دل از عشق برگیر

که نیرنگ است و افسون است و جادوست

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که او زهر است اما نوشداروست

 

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه ی درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

 

اگر مرگم به نامردی نگیرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سرآید

ترا دارم که مرگم زندگانی است

 

* فریدون مشیری *

 

عاشقانه21

 

کاش ازپنجـرهء چـشمــانم


انتهای کوچـه را می دیدم


سحـــر و تیرگــی و سبــزه و گل


اسب تنهای تـو را می دیدم


کـاش درکـوچه وپس کـوچـهء خـواب


باغ مـهتاب تــــو را در برداشت


زنـدگی بی غــم وبی غربت تو


عــشق کمــیاب مـراباورداشت

 

عاشقانه20

 

گر ز جهان بگذرم ازتونخواهم گذشت

سر روَد ازپیکرم ازتونخواهم گذشت

مردُمکِ چشم من ، نقش توبرخودگرفت

ور همه جا بنگرم ازتونخواهم گذشت

 

عاشقانه28

 

عشق یعنی با تو خواندن از جنون

عشق یعنی سوختنها از درون

عشق یعنی سوختن تا ساختن

عشق یعنی عقل و دین را باختن

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل

عشق یعنی گم شدن درباغ دل

عشق یعنی تو ملامت کن مرا

عشق یعنی می ستایم من تو را

عشق یعنی در پی تو در به در

عشق یعنی یک بیابان درد سر

عشق یعنی با تو آغاز سفر

عشق یعنی قلبی آماج خطر

عشق یعنی تو بران از خود مرا

عشق یعنی باز می خوانم تو را

عشق یعنی بگذری از آبرو

عشق یعنی کلبه های آرزو

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام

عشق یعنی انتظار یک سلام

عشق یعنی دستهایی رو به دوست

عشق یعنی مرگ در راهت نکوست

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد

عشق یعنی دل سپردن تا ابد

عشق یعنی سروهای سربلند

عشق یعنی خارها هم گل کنند

عشق یعنی تو بسوزانی مرا

عشق یعنی سایه بانم من تو را

عشق یعنی بشکنی قلب مرا

عشق یعنی می پرستم من تو را

عشق یعنی آن نخستین حرفها

عشق یعنی در میان برفها

عشق یعنی یاد آن روز نخست

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست

عشق یعنی تک درختی در کویر

عشق یعنی عاشقانی سر به زیر

عشق یعنی بگذری از هفت خان

عشق یعنی آرش و تیر و کمان