شاعرانه. بهار خنده ها
آخرش روزی بهار خنده هامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
(قیصر امین پور)
آخرش روزی بهار خنده هامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
(قیصر امین پور)
چون بلبل مست، راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
خیام
هر دلی سازی دارد که در زندگی به گونه ای می نوازد
گاهی شاد، گاهی غمگین و گاهی آهسته
بنشین. گاهی. و به صدای ساز دلت گوش کن.
شاید نیاز به کوک کردن دارد
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید
این آدمها فهمیده اند دوستت دارم
حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی، تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد، دلت را نمی شکند
من این دوست داشتن را می ستایم
زویا پیرزاد
چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جور عاشق کشونه
هزاران ساله که میجنگه آدم
نمیدونه گرفتار جنونه
زمونه... آی زمونه... آی زمونه...
یکی با فرغ زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
هنوزم کار دنیا قیل و قاله
هنوزم صلح آدم ها محاله
هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم مرد عاشق پایداره
زمونه... آی زمونه... آی زمونه...
به طاها به یاسین، به معراج احمد
به قدر و به کوثر، به وحی الهی
به قرآن جاری و تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی، چو باشم گدای گدایان زهرا
چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل دل ای دل، بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد، به دوری زاولاد زهرا نیرزد
واین زندگانی فانی، جوانی، خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد.
اگرعاشقانه هوادار یاری، اگر مخلصانه گرفتار یاری،
اگر آبرو میگذاری به پایش، یقیناً یقیناً خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی زخوابت؟ چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟ و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟ چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست، اگر بی قراری، بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است، بهشتی که سرخوش زدیدار یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته، و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره ي بد، شدیداً گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی، به زلف سیاه و پریشان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش، به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش، به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش، به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش، به جاه جمیلش، به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش، به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیرعبورش، به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشیاقش بگردان، مرا سینه چاک فراقش بگران
تفضل بفرما براین بنده بی سراپا،
مرا همدم و محرم و هم رکاب سفرهای سوی
خراسان وشام وعراقش بگردان ...
دلی که نشد خانه یاس نرگس، خراب است و ویران، بهایی ندارد
مرا در کمندت بیفکن که دیگر، گرفتار عشقت رهایی ندارد
خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا، شب قدر دیگر دعایی ندارد
یداللهی و حق به جز دست مشکل گشای تو مشكل گشایی ندارد
غلام توام ز ازل تا قیامت که این بندگی انتهایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم، که این زندگانی وفایی ندارد
نگارا نگاهی که جز نوش لعلت، دل زخم خورده دوایی ندارد
بیا تا نمردم به فکر دوا باش، به فکر علاج دل بی نوا باش
کریما، رحیما، رئوفا، عطوفا، نگارا، بهارا
بیا جان مولا، بیا جان زهرا، بیا جان زینب، بیا جان سقا
سحرخیز مکه، سحرخیز کوفه، سحرخیزمشهد، سحرخیزکرب وبلا و مدینه
سحر یاد ما باش... سحر یاد ما باش...
حال من بی تو خراب است کجایی آقا
نقش من بی تو برآب است کجایی آقا
عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو
زندگی بی تو سراب است کجایی آقا
دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی
منتظر بهر جواب است کجایی آقا
تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من
دل من در تب و تاب است کجایی آقا
از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان
گریه بی حد و حساب است کجایی آقا
داستان غم هجران تو ای یوسف من
قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا
چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی
یک نظر بر تو صواب است کجایی آقا
اللهم عجل لولیک الفرج
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
خدا پشت و پناهت زود برگرد
فدای شکل ماهت ، زود بر گرد
هوا سرد است ، شالت را بیانداز
بگیر ، این هم کلاهت ، زود برگرد
ببین اینگونه نگذاری بماند
دو چشمانم براهت ، زود برگرد
دلم را می شکانی ای مسافر
به جبران گناهت زود برگرد
برایت نیست جایی مثل خانه
بسوی زادگاهت زود برگرد
بیا از زیر قرآن هم گذز کن
خدا پشت و پناهت زود برگرد
چگونه است ؟!
صبح كه بيدار شدی
كدامين نقاب را بر می داری ؟
فصل نقابهاست...
انگار كسی ما را بی نقاب نمی بيند
اگر روی واقعی داشته باشيم
كسی ما را نمی پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
آيا آن روز هيچ "خودی" باقی خواهد ماند ؟
سلام مرا به غرورت برسان
وبه او بگو بهای آن قامت بلند و رعنايش تا آخر عمر ،
تنهاييست !!!
یک عمر قفس بست مسیر نفســـــــم را
حالا که دری هــست مرا بال و پری نیست
حالا که مقــــدر شده آرام بگیـــــــــــــــــرم
ســـــــیلاب مرا برده و از من اثری نیـــست
بگــــــذار که درها همه بســـــــــته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست..!
هوابارانی است و فصل پاییز
گلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری که انگارشده
از داغ تابستانه سرریز
هوای مدرسه بوی الفبا
صدای زنگ اول محکم و تیز
جزای خنده های بی مجوز
وشادیها و تفریحات ناچیز
برای نوجوانی های ما بود
فرود خشم وتهمت های یک ریز
رسیده اول مهر و درونم
پر است از لحظه های خاطر انگیز
باز باران بی ترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟ آن دل دیوانه ات کو ؟
روزهای کودکی کو ؟ فصل خوب سادگی کو ؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین ؟
پس چه شد دیگر ؟ کجا رفت ؟
خاطرات خوب و رنگین
درپس آن کوی بن بست در دل تو ، آرزو هست ؟
کودک خوشحال دیروز، غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد
باز باران ، باز باران ، می خورد بر بام خانه
بی ترانه ، بی بهانه ، شایدم گم کرده خانه
قسم بر بیت بیت شاهنامه
به استاد غزل شاه چکامه
قسم بر سنت و آیین و ایمان
که جانم بارها تقدیمت ایران
که تا من زنده ام دنیا بداند
خلیج فارس، خلیج فارس، خلیج فارس ماند.
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند
برای همه هستند
آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعت ها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است
بس که هرکسی از راه می رسد،
یا از آن ها سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن را یادشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب آدمیت می دهند.
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد، از پنجره زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا میذارن
تو قتلگاه آرزو آدم کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دو رنگیه
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان ميگريزم
به كنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود می دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم ويكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
به رويم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه ای بد نام گفتند
در این زمانه هیچکس خودش نیست
كسی برای يك نفس خودش نيست
همين دمی كه رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس ـ نفس خودش نيست
همين هوا كه عين عشق پاك است
گره كه خود با هوس خودش نيست
خدای ما اگر كه در خود ماست
كسی كه بی خداست، پس خودش نيست